من می دونم نمی دونید چقدر شما رو دوس دارم کم کمش فکر می کنم قد ستاره ها باشه من شنیدم شما می خواین از عشقتون دس بکشم واسه یه عاشق می تونه این بدترین بلا باشه من می دونم اونکه می خواین باید چیا داشته باشه چشاش باید آبی باشه، موهاش باید فشن باشه اما می خوام واسه یه بار جای شما نظر بدم کاش به جای اینا یه کم عاشق و مبتلا باشه من همیشه تو رؤیاهام سوالی از شما دارم چرا می خواین دستای من از دستاتون جدا باشه ؟ راستش می ترسم ولیکن ، شما کسی رو دوس دارین ؟ الهی که تصورم واسه آره ، خطا باشه الهی که یه روز بگید دوسم دارید حتی یه کم تنها تقاضام از خدا ،شاید همین دعا باشه انقد دلم می خواد یه بار بهم بگید کجا بودی ؟ بگم که جز پیش شما دل می تونه کجا باشه آخر یه شب جواب دادید به نامه های بارونیم مثل شما فقط می شه تو شهر قصه ها باشه شاپری رویاهای نقره ای و خیس شبام شما سفیدید ، همه ی دنیا باید سیا باشه صدای نازتون داره ، قلب منو می لرزونه مگه می شه این لرزیدن فقط مال صدا باشه ؟ یه جور تو قلبم اومدید که راه برگشت ندارید فکر می کنم این اومدن فقط کار خدا باشه یه عصر پاییز بذارید سر بذارم رو شونتون بذارید این دیوونتون مثل پرنده ها باشه دیگه گذشته از جنون ، رد شدم از دیوونگی یقین دارم که جام باید توی بیابونا باشه پشت در قلب شما ، نشستم و در می زنم خدا کنه واسه من ِ دیوونه اونجا باشه نگاتون آخر منو کشت به هر کی که دیدید بگید بذارید اسمم لااقل جز دیوونه ها باشه دیوونه کی که واستون عمرشو ، جونشو گذاشت تا که یه بار بهش بگید:من می خوامت بیا باشه
خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان گذرد هرکه شود عاشقشان روز اول که نهادند ز گِل پیکرشان سنگی اندر گِلشان بود?همان شد دلشان
|
تو کجایی سهراب؟ آب را گل کردند،چشم هارا بستند و چه با دل کردند... وای سهراب کجایی آخر؟ زخم ها بر دل عاشق کردند،
خون به چشمان شقایق کردند تو کجایی سهراب؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند،
همه جا سایه دیوار زدند ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوشی مثقالیست،دل خوشی سیری چند؟ صبر کن ای سهراب قایقت جا دارد...؟
|
نالـم از دست تو ای ناله که تاثیـر نکردی گرچه او کرد دل از سنگ،تو تقصیر نکردی شرمسار توام ای دیده از این گریه خونین که شدی کور و تماشـای رخش سـیر نکردی ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد وعـده هـم گـر به قـیامـت بنهی دیـر نکـردی وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان کـه تـو فـرمان قـضا بـودی و تغییر نـکـردی عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا سخت برو ای عقـل کـه کاری تو به تـدبیر نکـردی خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصوّر الحق انـصاف تـوان داد کـه تـصویـر نـکردی چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری کـه دگـر پـرسـش حـال پـدر پـیـر نـکـردی
پاییز بهانه است. غریب که باشی،میان جمع تنها که باشی هر چهار فصل سال پاییز است
خوش صلیقه هم که بودی آره بهتر از من اونه سَرتره ازم میدونم اون که می خواستی همونه ♥♥♥ هنوزم میگم: تا قیامت،بی نهایت،با صداقت،بی خیانت سرنوشت من همینه |